.....من از آن روز که در بند توام آزادم
اسمان بود. باد بود. ابر ها بودند. گنجشک ها بودند. کوه ها بودند. مردم بودند. خنده بود و گریه هم بود. همه چیز بود. اما خورشید.................... این خاطره کاملا واقعی ست !!!! و مربوط به اردوی سه شنبه 9 /تیر می باشد!!!! خب این اردو با همه ی اردو ها متفاوت بود.........تفاوت اصلی این بود که الو (.....) با ما نبود!!! یک تفاوت دیگه این که اف ام (جووووون) نیومده بود!!!!!!!!!!! دیگه این که برای اولین با توی تمام اردو ها چشممون به جمال مازمور(هه!!هه )روشن نشد!!!! و کسانی هم که بودند...... یا همش حرف زدند.........(اصلا منظورم غزال نیست ها .... فکر بد نکنید ها!!!!) یا همش خندیدند......(اصلا هر کسی بجز پلی!!!!!!!!!!) یا همش دپرس بودند............(واضح اعلام می کنم منظور میرابی و رسی بود!!!! و یا........ در این اردو بعضی سوسک کشتند!!!!!.........(قاتل!!!!!!) بعضی خیس شدند.........(اصلا فکر بد نکنید هااااااااااااااااا!!!!!!!!!!!) بعضی حقیقت را گفتند.......(شیشه بازی!!!!!) بعضی هم تا امدند حرف بزنند با کلمه ی اول ناراحت شدندو.........(ناراحتی!!!!!!!!!!!!) ولی در کل جای همگی خالیییییی!!!!! با نام و یاد خدا شروع می کنم................... بله همون طور که فهمیدین ما هم بله............. پس بسم الله........
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |