.....من از آن روز که در بند توام آزادم
سلام دل همه مون براتون خیلی خیلی تنگیده ......به شادی شما شادیم و احساس می کنیم وقتی به همون حتی به زنگ هم نمی زنید حتما خوشید دیگه (منطور قیچی نیس!!!) ما هم به خوشی شما خوشیم.... یه سری دوستانی که اگه تو گلی مثل شما نباشن کمتر از شما نیستن اومدن و باهم دیگه روزگار سر می کنیم ...... به اندازه تمامی الکی خوش هایی که از مدرسه رفتن یه دختر الکی خوش اومده که هیچی حالشو نمی گیره ..... اسمش فائزه ست .... ماشاالله هیچی از جمله :هپاتیت ....دیابت ....مریضی های بدون درمان ....مریضی های سخت درمان و....انواع مریضی های افسردگی ...گریه...حمله ی دایناسور های وحشی و...... خم به ابروش نمی اره و همش می خنده.... یه دختری رو هم داریم که انرزی مضاعف داره هر روز صبح هر دو تا چشم هاش رو قد گردو باز می کنه و می گه سلام.....من نمی دونم صبح اول صبح تو اون سرما چه جوری حوصلش می اد چشم هاش را قد گردو باز کنه و بگه سلام .....راستی اسمش فاضله ست . یه دختر دیگه ای هم داریم که اسمش مونا ست که باید اسمش توی کتاب رکورد ها ثبت بشه ......اون می تونه در هر روز سه الی شش بار با یک نفر قهر کنه ...یعنی به عبارتی اگز تعداد بچه های اول رو 62 نفر بگیریم اون در هر روز در حدود (62.6) بار یعنی372 بار باقهر می کنه.....(فک کنم همین الان که این رو داره می خونه تا اخر سال با هام قهر باشه....) و اما غزل ......نمونه ی بارز یک دختر رهااااااااااااا .....بی خیال ترین کسی که من توی عمرم دیدم.....اسم غزل رو هم باید کنار اسم مونا ثبت کنن..... حانیه( گمرک ....)......یه دختر خوببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببب!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! حانیه (حاجی.....)....مخترع حرکات های جدید دست و بدن (....البته حرکات موزون نیس هاااا به خدا ....) اون مخترع انواع مدل های راه رفتن....دویدن ....پریدن و.........بسیار هنرمند و در عین حال باحال.... و ریحانه.....در چند کلمه: باحال ....بامزه ....عاشق ادبیات....و اعجوبه تاریخ دختران ایران که من هر چی از حرکاتش بگم کم گفتم..... زهرا ح. یه جور هایی مثل غزله....رهاااااا.....همش درس می خونه و هر وقت که ازش می پرسیم چرا این قدر می خونی می گه من نه بابا !!!؟؟؟؟ با مزه ست ....یه جورایی دوست داشتنیه.... نازنین اون هم مخترعه ولی مخترع انواع مدل های از ته دل خندیدن.....بد جوری دوست داشتنیه.....لازم به ذکر است یه جورایی شبیه ....ست... افشاری از 9 ماه سال ، 8 ماهش رو به علت بیماری در خونه به سر می بره....... یه چند باری هم قصد جون این مونای بدبخت رو کرده... عاشق تک تکشون هستم خفن ....... دلم براتون تنگیده..... فعلا....
اما این بار یه جور دیگه .... نمی دونم چه جوری ......یه حس غریبی.....مامانم می گفت بخاطر عوض کردن مقطعه....ولی من می گم بخاطر اینه که نصف بچه هایی که تو کلاسن رو نمی شناسم ....یعنی خوب خوب نمی شناسم
چون نمی دونم قرار با چی روبه رو شم؟؟؟
گاهی وقت ها فک می کنم کاش می شد ادم هرسال یه ارزوش براورده شه اون وقت من هم دعا می کردم پیش دوستام باشم....
*****
موفق باشین !!!شاید دیر به دیر اپ شه اون هم بخاطر اینه که سخت در تلاش در خوندنم.....بهم نظر بدین شاد می شم .....
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |