.....من از آن روز که در بند توام آزادم

غروب شده بود.........

اسمان بود.

باد بود.

ابر ها بودند.

گنجشک ها بودند.

کوه ها بودند.

مردم  بودند.

خنده بود و گریه هم بود.

همه چیز بود.

اما خورشید....................


نوشته شده در جمعه 88/4/12ساعت 9:59 عصر توسط نگین نظرات ( ) | |


قالب وبلاگ : قالب وبلاگ